سیب........................
دیوار
دنیایی که در آن شعر نیست،حتما چیزی کم دارد..
درباره وبلاگ


دیوار چیست؟ آیابه جزدو پنجره روبه روی هم اما بی منظره؟



<-PollName->

<-PollItems->

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 46
بازدید دیروز : 104
بازدید هفته : 156
بازدید ماه : 150
بازدید کل : 143174
تعداد مطالب : 59
تعداد نظرات : 36
تعداد آنلاین : 1

ابزار رایگان وبلاگ

نويسندگان
عاطفه

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 

(حمید مصدق..............از زبان پسرک) :

تو به من خندیدی

ونمیدانستی من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم

باغبان از پی من تند دوید

 سیب را دست تو دید

غضب آلود به من کرد نگاه

سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک

وتو رفتی و هنوز

سالهاست که در گوش من آرام آرام خش خش گام تو تکرار کنان میدهد آزارم

ومن اندیشه کنان غرق این پندارم

که چرا خانه کوچک ما سیب نداشت.

******************************************************************************************************************************************************************

(فروغ فرخزاد ..................از زبان دختر) :

من به تو خندیدم چون که میدانستم

تو به چه دلهره از باغچه ی همسایه

سیب را دزدیدی

پدرم از پی تو تند دوید

ونمیدانستی باغبان باغچه ی همسایه پدر پیر من است

من به تو خندیدم

تا که با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصاته بدهم

بغض چشمان تو لیک

لرزه انداخت با دستان من و

سیب دندان زده از ذست من افتاد به خاک

دل من گفت : برو

چون که نمیخواست به خاطر بسپارد گریه ی تلخ تو را

و من رفتم و هنوز سالهاست که در ذهن من آرام آرام

حیرت و بغض تو تکرار کنان 

میدهد آزارم

و من  اندیشه کنان غرق این پندارم

کم چه میشداگر باغچه ی خانه ما

سیب نداشت.

*******************************************************************************************************************************************************************

(رضا نوجوان......................از زبان باغبان) :

من دویدم پی تو

چون که می دانستم

تو به چه دلهره از باغچه ام

و برای چه کسی سیب را دزدیدی

پسرک ماتش برد دخترم می خندید

تا که یک لحظه مرا آنجا دید

پدر پیر منم ، باغبان باغچه ی همسایه

نه

خیالم پی آن سیب نبود

بدوم در پی سیب

سیب من ، دختر کمسالم بود

که پسر آن را چید

دخترم با پسری  بود و در دستش سیب

و در آن لحظه مرا حس عجیب

به سکوتی وا داشت

پسرک وقتی دید

حس غم  ، غصه و افسوس مرا

بغض چشمان پسر جاری شد

دخترم ماتش برد

از نگاه غضب آلود پدر

سیب دندان زده افتاد به خاک

دخترم رفت و من ، غافل از این

که دلش با پسر باغچه ی همسایه است

من پشیمان ز سکوتی که چرا داشته ام

و پسر با خود گفت:

که چرا باغچه ی کوچکشان سیب نداشت

دخترم در دل گفت:

کاش این باغچه ی خانه ی ما سیب نداشت

سیب دندان زده هم می دانست

این جدایی به خدا رابطه با سیب نداشت

 " ومن اندیشه کنان غرق در این پندارم

" کاش ،
 آن لحظه من پیر ،
     در آن باغچه و در پی آن سیب نبودم

******************************************************************************************************************************************************************

(جواد نوروزی......................از زبان سیب) :

 

دخترک خندید و
پسرک ماتش برد !
که به چه دلهره از باغچه ی همسایه، سیب را دزدیده
باغبان از پی او تند دوید
به خیالش می خواست،
حرمت باغچه و دختر کم سالش را
از پسر پس گیرد !
غضب آلود به او غیظی کرد !
این وسط من بودم،
سیب دندان زده ای که روی خاک افتادم
من که پیغمبر عشقی معصوم،
بین دستان پر از دلهره ی یک عاشق
و لب و دندان ِ
تشنه ی کشف و پر از پرسش دختر بودم
و به خاک افتادم
چون رسولی ناکام !
هر دو را بغض ربود...
دخترک رفت ولی زیر لب این را می گفت:
" او یقیناً پی معشوق خودش می آید ! "
پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه بود:
" مطمئناً که پشیمان شده بر می گردد ! "
سالهاست که پوسیده ام آرام آرام !
عشق قربانی مظلوم غرور است هنوز !
جسم من تجزیه شد ساده ولی ذرّاتم،
همه اندیشه کنان غرق در این پندارند:
این جدایی به خدا رابطه با سیب نداشت

 


ابزار رایگان وبلاگ

نظرات شما عزیزان:

علی
ساعت17:11---6 خرداد 1393
فوق العاده بود.

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: